کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

کهف اصحاب

*(فأووا إلی الکهف ینشر لکم ربّکم من رحمته)*

دو سیّد معمّم

...نامی آشنا در پیوندهای آن وب، جلب توجهم می کند... بله او را می شناسم... سید معمّم میان‌سالی است که وبلاگ فعالی دارد اما با وجود فعالیت مداومش که از پستهای طولانی و متعددش معلوم است، متوسط کامنتهای هر پستش 2کامنت می باشد! ظاهراً وبلاگ را با کتاب اخلاقی اشتباه گرفته و به همین جهت کسی حوصله نمی کند ولو لحظاتی پای منبر الکترونیکی ِبی حال او نشسته و کلی گویی های بی حاصل و حرفهای معمولی و تکراری و نصایح عارفانهء آبکی او را مطالعه کند اندر مناقب و فضائلش هم قریب به این مضمون نگاشته که: «من در فقه و اصول مجتهدم! دورهء فلسفه را هم پیش فلانی گذرانده ام و دورهء عرفان نظری را هم پیش بهمانی! عرفان عملی! هم دارم و خلاصه کارم خیلی درست است! در فلان جا هم بهمان سمت فرهنگی را دارم و...» البته از شدت همین "کاردرستی" ، بعضی از اولیات احکام فقهی را نمی داند و اقوال فقهاء معاصر را هم بعضاً برعکس نظرشان در وبلاگش می نویسد! جالبتر اینکه اطلاعات فقهی حضرت آیت الله! از رسالهء فارسی، فراتر نمی رود و به عنوان مثال وقتی در کامنتی گفته می شود فلان مرجع در منهاج الصالحین یا جامع المسائل یا حاشیهء عروة، فلان طور گفته است اصلاً نمی داند منهاج الصالحین چیست! جامع المسائل را هم اصلاً ندیده است! عروة را هم ظاهراً "عورة" می بیند و کامنت را می بلعد که اشاعهء فحشاء نشود!!

 

یکبار هم با او چت کرده‌ام اما چه چتی! صبح یک روز جمعهء زمستانی از سال85 ... پای کامپیوتر نشسته و مشغول نت هستم پنجرهء چت ام هم باز است... چراغم را که روشن می بیند سلام داده و بعد از تبادل تحیات، می رود سر اصل مطلب: «شما که در ردّ عرفان، مطالبی می نویسید مطالب تان خوب است اما از اینکه عرفان را بدون قید ردّ می کنید بعضی ها فکر می کنند کلاً عرفان بد است و اصلاً عرفان خوب نداریم شما سعی کنید طوری بنویسید که نوک قلم تان فقط متوجه صوفیه و عارف نمایان باشد و نه عارفان اصیل» عرفان خوب!! عارفان اصیل! کمی با او دمخور شده و سعی می کنم زمینهء خوبی برای بحث ایجاد کنم و سپس می گویم: «خب شما مرا روشن کنید عرفان اصیلی که می فرمایید چیست؟» به جای پاسخ به سؤال، می گوید: «فلسفه که علمی خشک است کلام هم که کارش فقط دفاع از مذهب است و جنبهء برهانی ندارد! پس می ماند عرفان و بهترین چیز برای تبیین عالَم، عرفان است!» چه استدلال تامّی و چه پاسخ با ربطی! مقدمات استدلال هم که در نهایت دقت و اتقان است! کلام، جنبهء برهانی ندارد! لابد عرفان، سراسرش برهان است و منطق و عقل! و برای همین است که آن شیطان ِمجسم به آن عارف مکاشف می گفت: «ز عقل و هوش بیرون نزد ما آی . که عقل و هوش را ره نیست آن جای» !!

 

سؤالم را طور دیگری بیان می کنم: «ببینید برادر گرامی! شما می فرمایید عرفان ِخوب و اصیل؛ این یعنی یک عرفان داریم که منفی و جعلی است و از دید شما، عرفان‌نما و یک عرفان هم داریم که مثبت است و حقیقی و اصیل؛ خب همین را برای بنده توضیح دهید که وجه تمایز آن عرفان ِبد با این عرفان ِخوب چیست؟ چون آنچه اینجانب در وبلاگم به عنوان عرفان، مطرح کرده و ردّ نموده ام همگی مربوط به همان مشترکات متداولهء مکاتب مختلفهء عرفانی بوده و نه انحرافات فلان فرقهء خاص از عرفان... لذا شما لطف کنید اول یک تعریف کوتاه از عرفان به دست بدهید و سپس وجه تمایز عرفان و عرفان‌نما را هم واضح بفرمایید»

 

تعریف را فاکتور می گیرد ولی دربارهء سؤال بعدی می گوید: «ملاک، روایات اهل بیت(ع) است... عرفانی عرفان حق است که با روایات، سازگاری داشته باشد» به او می گویم: «خب مشکل در همین سازگاری است اگر ما بنا بر استناد روشمند به آیات و روایات نداشته باشیم ممکن است همهء تلقی های مختلف از عرفان بلکه همهء مکاتب مختلف و متناقض بشری را یک طوری با آیات و روایات، سازگاری داده تا حدی که دو ایدهء متضادّ را هم بتوانیم سازگار با کتاب و سنت دانسته و مزیّن! به آیات و روایات ِفراوان نماییم از طرفی ما نزد هر عارفی می رویم و اشکالی عقلی یا نقلی بر عرفان می کنیم سریعاً آن اشکال را به نحله های دیگر ِعرفان منتسب کرده و به تخطئهء سایر مکاتب عرفانی می پردازد سپس به تصریح یا تلویح، فرقهء خود یا تلقی خود از عرفان را عرفان حق می نامد و منطبق با اهل بیت!... اینطور که نمی شود! شما یک ملاک مشخص و قابل داوری بدهید تا بتوان روی آن بحث کرد»

 

ظاهر ِواکنش او به پرسش ِروشن ِاینجانب، در دو کلمه خلاصه می شود: «فرار شرافت‌مندانه»! می گوید: «من کاری برایم پیش آمده و نمی توانم ادامه دهم»! نمی دانم چرا همهء اینها به اینجا که می رسند کاری برای شان پیش می آید!؟ مدتی قبل هم در حین بحث با یک درویش فرقهء گنابادی بودم که ناگهان کاری برای‌اش پیش آمد و خلاصه از این کارها در این مواقع باید پیش بیاید و می آید و البته إن شاء الله گربه است! لکن من که به تجربهء بحثهای دیگرم با سایر عارف‌مسلکان، دست این جماعت ِفراری از حقیقت را خوب خوانده ام به او می گویم: «باشد تشریف ببرید لکن این بحث را حتماً دفعهء بعد ادامه دهیم لااقل برای اینکه بنده روشن شوم» می گوید: «حتماً» اما حتماً ِاو به بلندای یکسال و نیم امتداد می یابد و کماکان چراغ ِروشن ام را می بیند و به روی مبارک هم نمی آورد!

 

غوطه ور در افکارم هستم که ناگهان پیامکی دریافت می کنم... یکی از رفقاست و آدرس وبلاگی را داده که نمی دانم موضوعش چیست اما از حسن اتفاق، این هم وبلاگ یک طلبه است! توقع دارم بعد از دید و یادکرد آن وبلاگهای مزخرف، این یکی لااقل مرهمم شود اما... نگاهی به صفحهء او و... داغ می کنم! تازه می فهمم چرا این رفیق ما، این آدرس را برایم پیامک کرده است! شاید یک نوع سادیسم رفاقتی! ... مدیر وب، از هیچ ضلالتی فروگذار نکرده است! برداشتهای بی سر و ته و غیرعلمی از آیات و روایات و تحریفات معنوی و عدول از معانی روشن نصوص و چسباندن اباطیل به دین در آن موج می زند سنتهای مسلّم دینی را انکار یا محدود کرده است اما اموری خارج از دین را به ساحت دین آورده و بدعت‌گذارانه آنها را به نام دین در ذهن خوانندگان فرو می کند نامی از بزرگان مرجعیت در وب اش نیست اما نام بتهای عرفانی را با القاب مزخرف و بی مسمّا مداماً تکرار می کند کینه اش از مرحوم آیت الله مرعشی نجفی(ره) را نتوانسته پنهان کند چرا که سخنان الهام بخش آن مرحوم در ردّ عرفان در حاشیهء کتاب «احقاق‌الحق»، اظهر من الشمس بوده و جای انکار ندارد فلذا بدون ذکر نام، امثال آن مرحوم را مداماً با القاب توهین‌آمیزی نظیر متحجر و قشری و... نواخته است

 

برداشت جالبی نیز از وحدت و انسجام اسلامی دارد! مثلاً یک چشمه از وحدت مورد نظر او، نوشتن عبارت "حضرت" قبل از نام عمر بن خطاب و نوشتن (رضی الله عنه) بعد از نام او می باشد! کاش به همین جا ختم می شد اما ظاهراً این قصه سر دراز دارد چرا که هرچه بیشتر نگاه می کنم موارد تجلیل از خلفاء را در نوشتارهای اش بیشتر می بینم شک می کنم نکند سنی و وهابی است و اشتباهاً فکر کرده ام شیعه است دوباره در عکس نیم تنه ای که در وبلاگش گذاشته و به لبخندی بی مایه، مزین اش کرده دقیق می شوم اما عمامهء مشکی اش همان عمامه ای است که علماء شیعه بر سر می گذارند و با این حساب باید "شیعه‌نما"یش بدانم شیعه نمایی که از افراط در حب به مخالفین اهل بیت(ع) و زیاده روی در امر وحدت، کارش به انکار ضروریات مذهب حقهء امامیة (انکار کفر ابوبکر و عمر) نیز کشیده است! در یکی از نوشتارهای اش به بهانهء دفاع از نظریات یکی از علماء، تا توانسته به مرحوم آیت الله تبریزی(ره) بدون ذکر نام، تاخته و کینهء دیرینه اش با آن اسدالزهراء(س) را نمایان کرده است تبریزی ِمؤمن را تحقیر کرده و تبریزی ِفاسق (شمس) را تجلیل! ... جاهلان فلسفه‌باف را خبرگان ِدین، خوانده و ملحدان عارف‌مآب را بزرگ‌مردان ِآیین، نمایانده! راهزنان را راهنمایان خوانده و گرگها را میش نمایانده! و...

 

بیش از این تاب نمی آورم و به کتاب خدا پناه می برم... آیة94 سورةالحجر، چشم را نوازش می دهد و آیات بعدی تا آخر سوره، دل را می نوازد... «حدیقة الشیعة» مقدس اردبیلی(ره) را بر می دارم و ورق می زنم... روایتی می بینم که قبلاً هم دیده ام اما الآن جلوه‌ای جدید و ندایی سدید دارد: «عن الإمام الحسن العسکری علیه السلام أنه قال لأبی هاشم الجعفری یا أباهاشم! سیأتی زمان على الناس وجوههم ضاحکة مستبشرة و قلوبهم مظلمة متکدرة، السنة فیهم بدعة و البدعة فیهم سنة، المؤمن بینهم محقر و الفاسق بینهم موقر، أمراءهم جاهلون جائرون و علماءهم فی أبواب الظلمة سائرون، أغنیاؤهم یسرقون زاد الفقراء و أصاغرهم یتقدمون على الکبراء، کل جاهل عندهم خبیر و کل محیل عندهم فقیر، لایمیزون بین المخلص و المرتاب و لایعرفون الضأن من الذئاب، علماءهم شرار خلق الله على وجه الأرض لأنهم یمیلون إلى الفلسفة و التصوف و أیم الله إنهم من أهل العدول و التحرف یبالغون فی حب مخالفینا و یضلون شیعتنا و موالینا، إن نالوا منصبا لم یشبعوا علی الرشاء و إن خذلوا عبدوا الله على الریاء، ألا إنهم قطاع طریق المؤمنین و الدعاة إلى نحلة الملحدین فمن أدرکهم فلیحذرهم و لیصن دینه و إیمانه»

 

«روایت شده امام عسکری(ع) به اباهاشم جعفری فرمود: ای اباهاشم! زمانی بر مردم می آید که چهره های شان شاد و خندان اما دلهای شان تاریک و کدر است؛ سنت، نزد آنان بدعت است و بدعت، نزد آنان سنت؛ مؤمن در میان آنان تحقیر می شود و فاسق، تجلیل؛ ستمکاران نادان بر آنان فرمان می رانند و دانشمندان شان به درگاه ستمکاران رفت و آمد دارند؛ ثروتمندان شان توشهء فقراء را می دزدند و کوچکهای شان بر بزرگان شان پیشی می گیرند؛ هر جاهلی نزد آنان خبیر است و هر فریبکاری نزد آنان فقیر؛ مخلص در دید آنان مشکوک است و میش در دید آنان گرگ؛ عالِم‌نمایان شان بدترین مخلوقات خدا بر روی زمین هستند چرا که مایل به فلسفه و تصوف هستند و سوگند به خدا آنان از اهالی کج اندیشی و انحراف می باشند؛ در محبت مخالفین ما زیاده روی می کنند و شیعیان و موالیان ما را گمراه می نمایند؛ اگر به منصبی دست پیدا کنند از رشوه سیر نمی شوند و اگر قدرتی نیابند، بر ریا و خودنمایی به عبادت خدا می پردازند؛ آگاه باشید که آنان راهزنان ِمؤمنان هستند و فراخوان به آیین ِملحدان؛ پس هرکس آنان را دید از آنان دوری کرده و دین و ایمان‌اش را حفظ نماید» (حدیقة الشیعة ص592 - الإثناعشریة، الحرّالعاملی ص33)

نظرات 61 + ارسال نظر
آدم جمعه 17 خرداد 1387 ساعت 01:50 http://beheshtejahannami.blogfa.com

سلام علیکم

از این به بعد این دعا را باید اول گفت
شاید قبل از سلام که

اللهم عجل، عجل، عجل لولیک الفرج
آمین یا رب العالمین

باز هم سلام

مطلبی رو به واسطه "عدو شود سبب خیر" در نهج البلاغه خوندم! قسمتی از دو خطبه !خطبه ای از امام در وصف مردمان آخرالزمان:
خطبه ی ۱۰۷ ، قسمت چهارم:
...دوستی به زبان و دشمنی به دلهاست،و فسق و فجور (زنا میان ایشان افتخار) باعث نسب می شود، و عفت و پاکدامنی موجب شگفت و اسلام مانند پوستین وارونه پوشیده می شود(مردم متلبس به لباس اسلام هستند،ولیکن گفتار و کردارشان بر خلاف دستورات اسلام است)

همچنین در خطبه ای دیگر در اوصاف ظهور حضرت قائم عجل الله:
قسمتی از خطبه ۱۳۸:
( امام منتظر از پس پرده بیرون آید) ... زمانیکه مردم قرآن را به رأی و اندیشه خود مبدل کرده باشند (از قرآن چشم پوشیده ،امور را طبق اندیشه نادرست خود انجام می دهند)


یاحق
علی مع الحق و الحق مع علی

سلام علیکم
ربّ عجّل لولیّک الفرج
سلام مجدد بر برادر عزیزم
احسنت بر شما با نقل این کلمات نورانی
یا زهرا(س)

سلمان پنج‌شنبه 16 خرداد 1387 ساعت 14:42

سلام

منظورم همان اولیست هر چند ذکر فتاوا هم مکمل مطلب خواهد بود.
ضمنا چون سوالم خارج از موضوع پست شماست توقع جواب فوری یا لزوما در کامنت نیست.
با آرزوی توفیقات روز افزون در مبارزه با بدعتها

سلام برادر گرامی
آنچه که در این مقام از لحاظ نظر به ادلّه می توان بیان کرد یا محتمل دانست امور ذیل است:
آیات و روایات فراوانی داریم که ماحصل آنان، نقش حساس امور عقیدتی در سعادت و شقاوت اخروی است و اینکه مثلاً فلان عقیده که شرک است موجب خلود در نار می گردد یا مثلاً کوچکترین ارادتی به امثال ابوبکر و عمر موجب فلان عذاب شدید است و...
اگر این آیات و روایات را کنار هم بگذاریم و در عین حال هم معتقد باشیم خداوند، مفهوم مستضعف فکری را مفهومی بخشی و جزئی قرار داده نه همگانی و کلی، نتیجه می گیریم که شارع به هرچه راضی شود به تخریب اساس مذهب راضی نمی شود و بنیاد دین، خط قرمز محسوب می گردد
به عنوان مثال شارع وقتی می گوید ارادت به امثال عمر، موجب حشر در وادی محیط در دوزخ می شود و آن همه تهدید غلیظ و وعید شدید درخصوص ترک ولایت اهل بیت(ع) می دهد آیا می توان باور کرد که همین شارع بیاید و بگوید شما مجازید آنقدر در بیان عقائد شیعی تقیه کنید که بعد از مدتی کل اساس تشیع از بین برود و چیزی از معارف آن نماند و در مذهب تسنن هضم شده و همهء بچه های شیعه با حبّ ابوبکر و عمر بل اعتقاد به ولایت شان بزرگ شوند!؟
شارعی که در هنگام ظهور بدعتها، به عالِم امر می کند که اظهارعلم کند که لااقل یک ندای حق در جامعه شنیده شود و حجت بر اهل باطل تمام گردد که فردا نگویند ما هیچ ندای حقی نشنیدیم و همهء مدعیان دین، یکدست فلان چیز را می گفتند و شارعی که اینقدر نسبت به امر به معروف و نهی از منکر تحریض کرده و دعوت به خیر و نظارت عمومی را از وظایف مسلمین دانسته و... آیا ممکن است راضی شود به اینکه همه سکوت کنند و جهان تشیع همگی در دیانت شان گمراه شوند!؟
بله ضلالت یک نفر و دو نفر شاید اهمیتی نداشته باشد اما اینکه اساس دین و مذهب در خطر باشد و خوف این برود که همه گمراه شوند و در اثر کوتاهی های تقیه ای امثال ما بعد از مدتی فلان مشرک به عنوان منادی ندای توحید! مطرح گردد و همه به نیت توحید، به عین شرک معتقد شوند مسلماً از فحوای متون دینی، رضایت شارع به چنین چیزی استفاده نمی گردد و از کنار ِهم گذاشتن روایات و دقت در مفاد عرفی آن که حاکی از دأب شارع بر تحقیق حقائق اساسیهء دینیه می باشد و درک مذاق شرع در حساسیت او بر عدم اختلاط بنیانهای عقیدتی اسلام با عقائد غیر، می توان به شدت اهتمام شارع به حفظ اتقان امور بنیادین مذهب پی برد و کوتاهی در این مقام را ولو به نیت تقیه مجاز ندانست
مخصوصاً اگر دقت کنیم کثیری از روایات ما که درخصوص بحث تقیه وارد شده اند خاص امور فقهی می باشند که ترک همهء آنها ولو از همهء شیعیان، ای بسا ضربه به اساس معتقدات دیانت نزند و هچنین اگر توجه کنیم که تقیه برای حفظ دینداران است (لیحقن دماؤهم) و اگر قرار باشد با تقیه و نگفتن حقائق، دیگر مؤمنی باقی نماند و همه کافر و... شوند نقض غرض می شود شاید به عبارت دیگر بتوان گفت: تقیه برای این است که شمای نوعی، کلیت کارتان را بکنید اما با هوشمندی در موارد جزئی، طوری رفتار کنید که ضربهء کمتری خورده و ضربهء بیشتری بزنید نه اینکه مطلقاً کار را ترک کنید! اگر قرار به ترک کلی باشد اصلاً چرا تقیه؟
نکتهء مهم دیگر اینکه در بعضی روایات باب تقیه، ملاک تقیه، عنوان "ضرورت" گفته شده است و این عنوان "ضرورت" مطلبی نسبی است که نسبت به امور سلبی و ایجابی در مجموع سنجیده و بر آن حکم می شود نمی توان یکجا گفت که ضرورت در فلان چیز هست یا نیست بلکه باید در مقابل جهات دیگر و با لحاظات اینکه فعل یا ترک فعل در این مورد چه عواقب و منافع و مضارّی دارد تعیین کرد که ضرورت هست یا خیر و یکی از جهاتی که می تواند مهم باشد این است که مطلب مورد ترک در تقیه، چقدر مورد اهتمام شارع است و آیا می توان قبول کرد که شارع در این مسأله به صرف اینکه فلان خطر برای من ِنوعی هست راضی به ترک آن شود؟
اینجاست که ممکن است کسی بگوید از آیات و روایات و اولویت های قطعیه برداشت می شود که اساس دین از اموری است که حفظ آن به أیّ نحو کان، لازم است و ضرورت آن در حدی است که فوق هر ضرورت دیگری ولو ضرورت حفظ جان می باشد و خطرات موردی، نمی تواند وجوب آن را رفع کند چرا که هیچ چیز در مقابل آن، واجد عنوان ضرورت نمی شود
حتی ممکن است از بعضی موارد که ائمه(ع) تقیه نکرده اند و مصرّ هم بوده اند که نکنند (که در روایات مذکور است) یا آنچه که از جریان کربلاء برداشت می شود (و خطبه های حضرت اباعبدالله(ع) در تبیین حرکت خود) اینطور فهمید که حفظ بنیان دین، شوخی بردار نیست و سهل انگاری در آن به هیچ ذریعه ای مجاز نمی باشد گرچه در موارد جزئی و مفاسد عادی، تقیه، مجاز و مأمورٌبه باشد
مطلب دیگری که در این میان مطرح است این است که اطلاقات ادلّه تقیه، در جایی قابل تمسک هستند که احتمال انصراف و عدم مقام بیان نرود... در ما نحن فیه قویاً ممکن است ادعای انصراف شود یا لااقل در مقام بیان بودن شارع احراز نگردد بنابراین جای تمسک به اطلاق آنها نیست خصوصاً در جایی که ادلّهء تقیه، نسبت به ادلّه ای که حکم دین در موارد عادی را بیان می کنند حالت خاص دارد و مخصص آنها محسوب می گردد و در شبهات این چنینی بین خاص و عام، طبق بعضی مبانی اصولی، نمی توان حکم بر خاص کرد و شمول دلیل عامّ ظاهراً اوفق به اخذ است بنابراین در ما نحن فیه که شک معتنابه نسبت به شمول دلیل خاص بر آن وجود دارد باید به حکم عامّ تمسک کرده و آن را از مجرای تقیه خارج دانست
همهء اینها را اگر علاوه کنیم به خبر مسعدة بن صدقة (الکافی ج2 ص168) که به صراحت، امر تقیه را محدود به مواردی کرده که فساد در دین رخ ندهد فکر می کنم مطلب، تمام و غیرقابل نقض باشد با این حال اگر نقدی از اخیناالفاضل در این خصوص ذکر شود استفاده می کنیم
درخصوص فتاوای فقهاء نیز مطلب بسیار روشن است و فقهاء ذیل کتاب امر به معروف و نهی از منکر و یا بعض کتب دیگر فقهیه به این مطلب تصریحاً او تلویحاً اشاره کرده اند و عمل شان نیز بر این قرار گرفته است تا حدی که ای بسا بتوان گفت مطلب از مشهورات بل متسالمات اصحاب است و جای حرف و کلام نیست
سیرهء علمای ما با تتبع در احوال شان این گونه بدست می آید که آنان گرچه نسبت به امور عادی تقیه می کرده اند اما نسبت به بعض امور خاص و در یکسری شرایط خاص، تقیه را کنار گذاشته و تحت شدیدترین خطرها، حق را گفته اند و از آن دفاع کرده اند ولو بلغ ما بلغ
شرح حال امثال شهیدین و فتال نیشابوری و... در امثال "شهداء الفضیلة" در این خصوص خواندنی هستند
موفق باشید

سلمان چهارشنبه 15 خرداد 1387 ساعت 15:06

"در مواردی که اساس مذهب در خطر باشد و خوف مشتبه شدن معارف بنیادین مذهب با مبانی فرق باطله و هضم تشیع در اباطیل مکتب خلفاء برود، با شرایط خاصی، تقیه جائز نیست و باید حقیقت را گفت به هرکجا که بیانجامد"

سلام بر شما
در مورد مدرک عبارت بالا سوال داشتم.
ممنونم

سلام بر سلمان گرامی
مدرک از کتاب و سنت و سیره و... منظور ِحضرتعالی است یا مدرک از فتاوای فقهاء؟

ساما سه‌شنبه 14 خرداد 1387 ساعت 22:16

دوست عزیز
متاسفانه چنان بی ادبی و کثافت از کلامتان میبارید ....
البته از آخوندها بیش از این انتظار نمی رود.
شما که عرفان را نفهمیده می کوبید چرا اخلاق را له می کنید.
با هوچی گری و ... نمی شود به جنگ عقیده رفت .

متشکرم
یک توصیه را همیشه بخاطر بسپارید
با دستمال کثیف نمی توانید پنجره ای که فکر می کنید کثیف است را تمیز کنید!
موفق باشید

مهدیار خجسته نیای گنابادی سه‌شنبه 14 خرداد 1387 ساعت 21:06 http://GONABAD110.COM

سلام ضمن عرض تسلیت ایام فاطمیه سلام علیها وسالگرد رحلت حضرت امام خمینی (ره)
به روز هستم
راه ورسم صوفیان خواهی تمام

حلق و جلق و دلق باشد وسلام
منتظر نظرات ارزشمند شما هستم
یا علی مدد

سلام
از مطالب تان استفاده کرده و می کنم مکرراً
موفق باشید

حسین سه‌شنبه 14 خرداد 1387 ساعت 16:32

با سلام
ممنون از جوابهای قبلی.سوالی درباره لعن دارم:
آیا روایتی صحیح داریم که صراحتا اسم ابوبکر و عمر رو آورده باشه و لعن کرده باشه؟
آیا درسته که چون در کشورهای دیگه به خاطر لعن ما شیعیان ممکنه کشته بشند پس لعن حرامه چون تقیه واجبه؟مگر تقیه درباره خود ادم نیست؟
ممنون.

سلام
1.بدلایلی که شرحش مفصل است روایاتی که لعن آن دو ظالم باشد و نام نحسشان هم برده شده باشد بسیارکم بوده و چندان هم مورد تأیید سندی نمی باشد اما روایات بسیاری داریم که با کنایه و تعابیری نظیر "آن دو نفر که چنین و چنان کردند" و "لات و عزی" و "جبت و طاغوت" و... بر ابوبکر و عمر لعن کرده اند (بعضاً با الفاظ غلیظ و تعابیر شدید)
2.حکم تقیه، اختصاصی به خود فرد ندارد و اگر انجام کاری، ملازم با خوف جان بر خود یا بر جان مؤمنی دیگر ولو در اقصا نقاط جهان باشد مسأله تقیه می تواند مطرح گردد لکن در مواردی که اساس مذهب در خطر باشد و خوف مشتبه شدن معارف بنیادین مذهب با مبانی فرق باطله و هضم تشیع در اباطیل مکتب خلفاء برود، با شرایط خاصی، تقیه جائز نیست و باید حقیقت را گفت به هرکجا که بیانجامد
ضمناً در بحث تقیه آنچه ملاک است این است که خوف مذکور باید مرتبط و منتسب به عملکرد فرد یا سخن و گفتار او باشد (ولو جزئاً) در حالی که بعضی از وهابیان، صرف شیعه بودن را جرم دانسته و اگر شیعه تماماً مثل آنان رفتار کرده و اعمال خود را عیناً به دلخواه آن نکبت‌ها انجام دهد بازهم قتل او را مجاز بلکه واجب می دانند!
با این حساب یا باید همه معارف تشیع را کلاً رها کرد و سنی شد تا دهان آنها بسته شود (که مسلماً باطل است) و یا باید مصداق تقیه را محدودتر دانست از آنچه که بعضی ها خیالش کرده اند
موفق باشید

فیض سه‌شنبه 14 خرداد 1387 ساعت 09:07

ماجور باشید!

این صفحه رو یه نگاهی بندازید و نظرتون رو درباره اش حتما اعلام کنید.
http://www.shareh.net/persian/magazine/hawzah/75/07.htm
عنوان مقاله اش هست:
نادرستى انتساب (حدیقة الشّیعه) به مقدس اردبیلى
منتظرم.

این جانب تاکنون فرصت نکرده ام درخصوص مبحث انتساب حدیقةالشیعه به مقدس اردبیلی، تحقیق جداگانه و جامعی داشته باشم و عجالتاً همین که محدث کبیری مثل شیخ حر عاملی که نسخه شناس متبحری بوده به آن اعتماد کرده و در اثناعشریه از آن نقل نموده است را کافی می دانم لکن اگر کسی با دلایل مستند، عدم انتساب آن را ثابت نماید می پذیرم و مشکلی در این خصوص ندارم
البته اگر عدم انتساب هم ثابت شود بازهم مشکلی در نقل امثال این روایت نیست چرا که مفاد کلی این روایت (منفوریت معارف عرفانی از نظر اسلام و منفوریت افراط در امر اتحاد با اهل تسنن و...) امری کاملاً روشن است و دلایل متعددی از آیات و روایات، بر آن وجود دارد حال اگر برفرض که روایت هم سنداً ضعیف باشد به عنوان مؤید (و نه مُثبت) می تواند استفاده شود بدون إسناد قطعی به معصوم خصوصاً در مثل چنین روایتی که إخبار از آینده است و نکته های نمکینی از اوضاع امروز دارد که سابقاً نبوده است
درخصوص مقالهء فوق الذکر نیز باید عرض کنم که بعضی از دلایل ِاقامه شده، بسیار بی پایه و بعضاً حاوی مطالب مضحک می باشد
مثلاً اینکه روایت محمد بن سنان، صحیح باشد را امری دور از خرد می نامد در حالی که دربارهء عدالت و وثاقت محمد بن سنان در علم رجال، اختلاف وجود دارد و شاید بتوان گفت نیمی از رجالیون شیعه به حسن حال او نظر دارند و در چنین مسأله ای که معرکهء آراء رجالیین است اتخاذ یکطرف از دوطرف نزاع، بیخردی محسوب نمی شود!
یا اینکه نویسنده به استناد شباهتهای لفظی بین بعضی عبارات حدیقه و فلان کتاب، این مطلب را تلویحاً نتیجه می گیرد شبیه به اینکه این کتاب همان حدیقه است!!! این سخن بی پایه مثل این است که بگوییم اسفار، همان فتوحات است! چون بسیاری عبارات فتوحات در اسفار عیناً آمده است!!
یا تفاوت نثر اردبیلی در فلان کتاب را با تفاوت نثر حدیقه، مطرح کرده و جولانی داده در حالی که تفاوت نثر، امری طبیعی است و ای بسا نویسنده ای که در طول دوران مختلف، لحن و نثرش تغییر کند
مضحک تر اینکه نقل محقق اردبیلی از ابن حجر را بعید می داند در حالی که ابن حجر تقریباً بیست سال قبل از محقق اردبیلی از دنیا رفته و نقل از کتب او برای اردبیلی هیچ بعدی ندارد و طبیعی است که عالمی از کتاب عالمی معاصر خود (بل مقدم بر خود) نقل نماید
همچنین تاریخ فوت مخدوم شریفی را 995 می داند و همین را شاهد گرفته که حدیقه جعلی است در حالی که در الذریعة، تاریخ فوت مخدوم شریفی سال 992 گفته شده و قبل فوت اردبیلی است!
خلاصه اینکه امثال چنین مقاله های ضعیفی که رگه های بغض و بی دقتی در آن دیده می شود نمی تواند انتساب کتاب به محقق اردبیلی را ردّ نماید
موفق باشید

شایان یکشنبه 12 خرداد 1387 ساعت 14:31

سلام
به نظر شما چطور کسی که (همون آقایی که شما با ایشون چت کردید ) مثلا اهل مطالعه بود از فلسفه هم بدش میومد یعنی در مورد فلسفه با امام حسن عسکری(ع) هم عقیده بود راه عرفان رو که حتی تعریف درستی از آن ندارد یعنی اصلا تعریفی ندارد رو پیش گرفته ؟؟؟؟؟؟
اگر به قول خودشون اهل مطالعه اند این روایتی که از امام حسن عسکری(ع) نقل شده تا حالا نخوانده و نشنیده بودند که به قول یکی از دوستانم دو دستی بر سر خود بزنند به خاطر بد اندیشی و راه کجی که در پیش گرفتند!
چرا افرادی مانند مرحوم آیت الله مرعشی نجفی موضوع مهمی مانند رد عرفان رو در {حاشیه ی کتاب} نوشته اند ؟
متشکر از تلاش های شما...

سلام
بعض عرفاء یک شعری دارند به این شکل:
بشوی اوراق اگر همدرس مایی . که درس عشق در دفتر نباشد!
اینها را چه به علم و مطالعه و کسب حجتهای مکتوب؟
http://www.313amir.ir/?p=ahadis-e-qods
http://www.313amir.ir/?p=site-e-lowh-e-mahfuz
بر فرض هم که روایت را هم اتفاقاً در جایی ببینند یا کسی به آنها بگوید... حدس می زنید چه عکس‌العملی نشان می دهند؟
اگر خیلی بخواهند مراعات کنند جواب شان این است که علامه فلانی و آیت‌الحق بهمانی خلاف این روایت گفته اند!
نهایت حجت آنها چند اسم است ولاغیر!
http://www.313amir.ir/?p=shakhsiyat-parastan-e-kam-shakhsiyat
اگر هم نخواهند مراعات کرده و مایل باشند ماهیت واقعی خود را نشان دهند چنگ و دندان، عیان کرده و شاخ و شانه می کشند آن وقت است که بزرگواری مثل آیت الله مرعشی نجفی(ره) به جهاتی نظیر جلوگیری از ایجاد فتنه و آشوب و درگیری بین مسلمین و حفظ شأن و قداست مقام مرجعیت از هتاکی شخصیت‌پرستان نادان و... صلاح نمی بیند خیلی مسائل را علنی بگوید و به نوشتن در حاشیه ها و گفتن در جمع معتمدین اکتفا می کند و...
موفق باشید

علوی ۳۱۳ یکشنبه 12 خرداد 1387 ساعت 14:05

یادم میآید زمانی که شما برای بار اول در وب من نظر گذاشتید و نکاتی را بیان کردید و اینکه آن موقع نظرمن هم به طور کلی نسبت به بعضی اشخاص بد نبود و من هم مثل خیلی ها فکر میکردم عرفانی که بعضی معمم ها و به خصوص سید هایشان از آن سخن گفته اند و در کتب بسیاری از آنان می گویند و تعریف میکنند از عرفان صوفیه و دراویش و .... جداست! اما وقتی بعضی قسمتهای وبلاگ شما را خو اندم با آنکه تا آن موقع هنوز هم برایم سخت بود که بعضی از آن سیدها را بدعتگذار بدانم هر چند با رویه شان خصوصا راه و روش فلسفیشان و بعضا در جاهایی راه و روش عرفانیشان را نمی پسندیدم ،با این حال همان موقع انگار که بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد و با خودم گفتم :آخیش! راحت شدم از دست این همه اقوال و نظرات مختلف و متضاد و متناقض این عارفان! که همه شان هم ظاهری یکسان دارند! و نظراتی متفاوت! و همه شان هم فقط راه خودشان و اساتیدشان را صحیح می دانند!! راحت شدم از این همه خوابهای درهم و برهم و متناقض که هر کدام برای اثبات حقانیت خودشان برای دیگری می آورد! هیچکدامشان هم خود را از تقدس و احساس مقدس بودن پایین نمی آورند!!راحت شدم از دست این مقدس نما ها!"

خدا خیر دهد باعث و بانی آن کامنت اول را
{خادم الرضا(ع)}
موفق باشید

امیر ز یکشنبه 12 خرداد 1387 ساعت 13:34

به نام خدا
سلام
حالم گرفته بود گرفته تر شد.
از خدا می خوام که بهمون کمک کنه تا بتونیم ایمانمون رو حفظ کنیم و فرج مولامون رو زودتر برسونه.
موفق باشید.
یا مهدی (عج)

سلام
الی الحشر حتی یبعث الله قائماً . یفرج عنا الهمّ و الکربات
http://www.313amir.ir/?p=gharib-alghoraba
یاعلی

من و متعه ام یکشنبه 12 خرداد 1387 ساعت 10:51 http://man-mote.tumblr.com/

شاید انحراف آن دو ، مرهون همانی است که در حدیث اخیر گفته شده.

لاریب فیه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد